سایمانسایمان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

برای قشنگترین هدیه زندگیمان.....سایمان

اولین خریدها برای تو

      پسرم جمعه بعد از ظهر (7/4/92) منو بابایی به قصد خرید برای تو راهی تبریز شدیم..هردومون خیلی ذوق و شوق برای خرید برای تو داریم..اولین خریدم برای تو یه لباس سه تیکه سورمه ای و سفید از لاله پارک تبریز برای تو بود نمی دونی چقدر ذوق زده شده بودیم..تا روز دوشنبه بعضی از چیزهای ضروری رو خریدیم....از بس راه رفته بودم کف پاهام زوق زوق می کرد ولی اشکالی نداره همه اینارو به خاطر تو تحمل می کنم...تازودی بیای پیشم...راستی گلکم تو چند تا جا به همراه خاله ساناز و عمو حسین و سویل جون و بابایی سرویس خواب دیدم که خیلی خوشمون امد...تو اولین فرصت برات سفارش می دیم..راستی تو خریدها ساناز خیلی کمکم کرد و باهام هم پا بود..یادت باشه بع...
12 تير 1392

شکل گرفتنت.....

مدتی بود که تو فکر این بودم که هر چه زودتر یک نی نی به جمع ما اضافه شود ولی به خاطر بعضی از مشکلات از جمله پایاننامه ام زود منصرف می شدم.اطرافیان بخصوص مادرم خیل زیاد به من فشار می اوردند که هر چه زودتر این تصمیم را بگیرم،حسین هم بی میل نبود و بعضی اوقان تیکه می پراند...من خیلی می ترسیدم از اینکه نتوانم از عهده چندین مسئولیت با هم برآیم.تا اینکه تصمیم گرفتیم بعد از شهریور ماه اقدام کنیم.در این مدت تمام نگرانی ام این بود که آیا اصلا صاحب فرزند می شوم یا نه؟...در آذرماه 12 روز از وقت پ-ر-ی-و-د-م گذشت.فکر می کردم که  باردارم.چندین بار چک بی بی امتحان کردم ولی خبری نبود.حتی یک روز آزمایش  هم رفتمو مطمئن شدم باردار نیستم..دیگه بی صبرانه...
28 خرداد 1392

انتخاب اسم

پسمل گلم قبل از بارداری با حسین تصمیم گرفته بودیم اگه نی نی مون پسر شد اسمشو بابایی بذاره و اگر هم دختر شد اسمشو من بزارم...فکر می کردیم انتخاب اسم کار راحتیه..ولی الان می بینیم که خیلی سخته..نمیشه تصمیم گرفت...اسمتو سپردم به باباییت که اون پیدا کنه و من انتخاب مثلا بابا می خواد انتخاب کنه دیگه...اسمهایی که تا حالا کاندید شدن اینا هستن: اورهان-الوین--روهان-مارتین-سایمان-ارسین--اودمان--مرتیا -سانان--دایی سجاد هم میگه اسمشو حاکان بزارین..کاش خودت بودی و می گفتی که از کدوم یکی خوشت می اد عزیزکم...   از کسایی که به وبلاگم سر می زنن خواهش می کنم به این اسما نظر بدن دیگه.. ...
28 خرداد 1392

تعیین جنسیت در 20 هفتگی

امروز یعنی در تاریخ 7/3/92 برای آنومالی مرحله دوم من سونو داشتم..همه می گفتند که دیگر جنسیت معلوم خواهد شد.آخه دیگه می خوام برات خرید کنم..هر جا وسایل نی نی می بینم قند تو دلم آب می شه...ساعت 6.30 وقت دکتر داشتم..سر ساعت 6 عصر به همراه خاله رباب و بابایی در مطب حاضر شدیم. ولی دکتر هنوز نیامده بود.خیلی نگران سلامتی ات بودم.راستی عزیزم این روزها سکسکه هایت را به وضوح احساس می کنم..یک حس غریبی است..انگار داری با انگشتت تلنقر می زنی که مامانی من هستم و حواست به من باشد...بالاخره دکتر ساعت 7 امد..و ساعت 7.30 نوبت من شد...دکتر کلی بررسی کرد..همه چیز نرمال بود چقدر بزرگ شده بودی..دکتر بهم گفت که نینیت پسمله..خیلی خوشحال شدم..خدا را شکر کردم.از...
26 خرداد 1392

سرما خوردگی و نگرانی هایم

عزیزکم چند روزی است که حالم اصلا خوب نیست.بدجور سرما خورده ام و سست و بی حوصله ام...منو ببخش اگه اذیت می شی...در این مدت تو زیاد اذیتم نکردی ممنونم ازت که حواست به مامانی هست..خیلی نگرانتم ...هیچ قرصی هم نمی خورم تا مبادا اسیبی به تو برسد..ممان بزرگت خیلی اصرار مکنه که دکتر بروم ولی من از ترس عوارض داروها ترجیح می دهم استراحت کنم تا حالم خوب شود.بابایی این روزها خیلی حواسش به ماست و اکثر کارهای خونه رو ایشون انجتم می دن...بابایی ازت ممنونیم که حواست به ماست.. حسین به خاطر همه چیز ازت ممنونم...
26 خرداد 1392

اولین دیدار من با تو....

نمی دانم از کجا برایت بنویسم نور دیده ام...اصلا بعضی وقتها انسان از درک قدرت الهی واقعا عاجز است..دکتر برای هفته های 12-15 برایم سونوگرافی آنومالی مرحله اول نوشته بود.و من در تاریخ 21/1/1392 جهت سونوگرافی به مطب دکتر بابالو رفتم..مطب خیلی شلوغ بود..بی صبرانه منتظر بودیم بابایی هم دل تو دلش نبود.خیلی دلمان می خواست ببینیمت.بابایی هم همینطور...تا اینکه بالاخره نوبتمان شد و با بابایی داخل اتاق دکتر رفتیم.دکتر شروع به سونوگرافی کرد...و من و بابایی برای اولین بار توی مانیتور دیدیمت...وای خدای من چقدر ریز بودی و به سختی می شد تشخیصت داد...باورم نمی شد که این فرزند من است خیلی ریز و کوچک...محو تماشایت بودم که دکتر صدای قلبت را پخش کرد..چقدر تند تن...
26 خرداد 1392

اولین مسافرت با تو....

سال 92 برای من اغاز خوبی بود.چون ما سه نفره سر سفره هفت سین نشسته بودیم(البته تو توی دلم بودی)بابایی خیلی خوشحال بود و همش حواسش به من و توئه و من بعضی وقتها خودم را لوس می کنم...نی نی قشنگم امسال تصمیم نداشتیم مسافرت بریم..چون هم من و هم بابایی نگران بودیم که نکند اتفاقی برایت بیفتد و پشیمان شویم.با دکترت صحبت کردم.گفت اگر احساس درد نمی کنی مافرت برایت اشکالی ندارد.تو در اول فروردین 10 هفته ای بودی.دل ررا به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم یک مسافرت نه چندان طولانی را همراه خاله یاسمن اینا تجربه کنیم اخه ما عاشق مسافرتیم عزیزم... مقصدمان همدان بود..مسافرت خوش گذشت.فقط من در غار علی صدر کمی ترسیدم..بین خودمون بمونه مامانی من از آب وحشت دا...
26 خرداد 1392

بدون عنوان

آغازی شیرین.....اولین سخن... سلام به همه....من امروز 20/03/92 شروع به درست کردن وبلاگ گل پسرم کردم.....الان پسمل من 21 هفته و 3 روزش.....چقدر خوشحالم...
20 خرداد 1392