سایمانسایمان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

برای قشنگترین هدیه زندگیمان.....سایمان

فرشته زندگیم سایمان

پایان ماه 9 و شروع دهمین ماهت مبارک

سایمان عزیزم مامان تنبلت بازم با کلی تاخیر امده تا برات بنویسه..بخدا این روزا خیلی وقت کم می ارم ..خیلی شیطون شدی و همش میخوای که پیشت یاشیم و با هات بازی کنیم.هم من و هم بابایی کل وقتمون دیگه مختص تو شده..اصلا اروم و قرار نداری و همش باید دنبالت بیام که خرابکاری نکنی..دیروز بردمت بهداشت تا ببینم وزنت و قدت رشد کرده یا نه که خدارو شکر یه تکون کوچیکی به خودت دادی...سایمان رفته رفته شیرینتر میشی....کلمات بریده مثل د..د...مم رو می گی..غذا و شیر خوردنت یکم بهتر شده ..به روروئکت و دیوار تکیه میدی تا بلند شی ولی زود می افتی...خوشحالم که تورو دارم معنای زندگیم.بابایی خیلی کمکم میکنه..اینم بگم که بهترین بابای دنیارو داری قدرشو بدون..ای کاش وزنگیریت ...
15 تير 1393

ماه هفتم و هشتم

سلا گلم من این دو ماه رو همینطور دارم رد می کنم فقط بگم که روز به روز شاهد بزرگ شدنتم.....خودتو دیگه خیلی راحت روی زمین می کشی و من باید هر لحظه حواسم یهت باشه که مبادا خرابکاری نکنی درست 7.5 ماهه بودی که اولین دندونت درامد همه عکساتو بدا می زارم این اولین عکسی که با گوشیم گرفتم درست 7 ماهه بودی عزیزم به خاطر تو گوشی نو گرفتم تا بتونم تند تند عکس بندازم.       فدای خنده های شیرینت بشم من اینجا هنوز دندونات در نیومدن تو عکس های پایین تازه وارد 8 ماهگی شدی داری یواش یواش بزرگ میشی عزیزکم   .. ...
28 خرداد 1393

پایان ماه پنجم و شروع ششمین ماه زندگیت مبارک

سلام عزیزم مامانی با کلی تاخیر امده می دونم ...منو ببخش ولی نمی دونی این چند ماه چه روزایی بود...جونم برات بگه که 14 اسفند شما 5 ماهگیتو تموم کردی و وارد ماه ششم زندگیت شدی...بعد از اینکه واکسنتو زدیم و پسر خوبی بودی شبش یه اتفاق بدی افتاد و من تا حالا حوصله نوشتن نداشتم..مامانی افتاد و پاش شکست.....نمی دونی که چه روزای بدی بود و چقدر عذاب کشیدم...عید 93 اولین عید تو بود و من با پای گچ گرفته خانه نشین شدم...اصلا نمی خوام به اون روزا فکر کنم.....چند تا عکس از 6 ماهگی برات می زارم عزیزم...فقط شاید نتونستم به خاطر گچ پام بهت خوب برسم...منو ببخش راستی شیر خوردنت هم زیاد تعریفی نداره و بازم وزن گیریت خیلی کم بود و من داغون...وزنت 7 کیلوو قد...
28 خرداد 1393

قدم کوچولوت به ماه پنجم مبارک

سلام پسر مامان   ماهگیت مبارک عزیزه دلم ١٤ بهمن وارد 5 ماهگیت شدی و واکسن 4 ماهگیتو زدیم..می دونم دردت امد ولی عوضش مریض نمی شی شیر مرد من.تو این ماه از وزنت راضی نبودم هر چند خدارو شکر روی منحنی بود ولی من دوست داشتم تپل تر بودی.اخه شیر اصلا خوب نمی خوری .ولی عوضش قدت ماشاله خوب رشد کرده قربونت بشم .      تو پایان ماهگی قد ت 68 وزنت 6 کیلو و نهصد گرم و دور سرت43.5  بود مامانی این روزا به عروسکات خوب عکس العمل نشون میدی و خواب روزانتم ماشاله بهتر شده و شیر خوردنت هم خدارو شکر بهتر شده چند وقته داری تلاش میکنی که غلت بزنی تا نصفه تلاش میکنی ولی زود خسته میشی و برمیگردی یه کم بعد دوباره تل...
13 اسفند 1392

2تا خبر خوب

سایمانی، 27 و28 بهمن 2 تا اتفاق خوب افتاد اول اینکه سهیل پسر عمه لطافتت به دنیا امد و دوم اینکه امیر علی پسر خاله یاسمن هم به دنیا امد.فردا ازش عکس می گیرم و میزارم تو وبلاگت فعلا خوابم میاد شب خوش. ...
8 اسفند 1392

چهارماهگی

سایمان مامانی بازم تاخیر کرده منو ببخش عزیزم از اواسط 3 ماهگی تا الان که تو چهار ماه هستی با شیر خوردن مشکل پیدا کردی و من و بابایی تو شیر دادن بهت درگیریم...اخه وقتی می خوام بهت شیر بدم اصلا نمی خوری و دهنتو به عقب بر می گردونی و گریه می کنی...خیلی ناراحتم..می ترسم دیگه هیچوقت شیرمو نخوری..فقط وقتی تو خوابی می تونم بهت شیر بدم..ماه چهار زیاد ماه خوشایندی نیست اخه وقتی وارد 4 ماهگی شدی یه سرما خوردگی شدیدی گرفتی و سینه ات چرک کرد از یه طرفم دچار اسهال شده بودی و من روزی 12 تا پوشاک عوض می کردم...خلاصه که اصلا حوصله نوشتن نداشتم برا همین با کلی تاخیر امدم..عکس العملت به صداها خیلی خوب شده و منو بابایی رو دیگه از دور هم می شناسی..فدای خنده های...
3 اسفند 1392